ویرگول

،

ویرگول

،

من فکر میکنم آدم هایی هستند که به کوتاهی ظاهر شدن ویرگول در جمله، می‌آیند و معنی زندگی را بهم میریزند!

نویسندگان

ترسو

میخوام بنویسم که این روزا ثبت شه
الان ساعت 1:56 دقیقه نیمه شب چهارشنبه ست، آقاجون جمعه هفته پیش یعنی دوازده شهریور فوت کرد، چیزایی که دیدم خوب نبودن اون تلقینا اون روی دوش بردنا نماز میت خوندنا، دوستشون نداشتم، از بعد از اون روزای سیاه شروغ شدن، شوهر خاله ای سی یو بستری شد به خاطر کرونا، امتحان خون هی عقب جلو شد هی واسه حضوری مجازی شدنش اذیت شدیم، با تو دعوام شد، چرا چون حرفای خوبتو باور نکردم و گفتی مشکل تو اینه که بدبینی و من بعد از اون دلم نخواست دیگه باهات حرف بزنم تا خالی شم، تو خودخواهی و جدیدا خودخواه تر، حالا که اینارو مینویسم احتمالا دانشگاه هم حضوری بشه و من؟ دلم نمیخواد برگردم اونجا، بعد از اون حرف نزدم دیگه برات، درمورد واکسن پرسیدی که بزنی یا نه، بعد خواستی بهم زنگ بزنی چون من از جمعه ش بهت گفته بودم حوصله تلفنی حرف زدن ندارم، گفتم الو سلام گفتی یه چیزی بگم گفتم بگو گفتی دوستت دارم و دلم برات تنگ شده گفتم منم گفتی خیلی دلم برات تنگ شده خیلی گفتم عزیزم، یکم چرتو پرت گفتی که مرگ حقه و درمورد مکملا و واکسن حرف زدی، شبش برات نوشتم مشکل من از دست دادن تمام ادما از این به بعده نه رفتن افاجون به تنهایی، اقاجونو دوست داشتم اما از مرگ عزیزام ترسیده م، گفتی دوست نداشتم وقتی پیشت نیستم اینارو بگی دوست داشتم اگه اینارو میگی بعدش بغلت کنم، بعد حرف زدم بهت گفتم دوست دارم بمیرم تا مرگ بقیه رو لازم نباشه ببینم اما وسط حرفا گرفتی خوابیدی، صبحش واکسن زده بودی بهم زنگ زدی چیزمیز تعریف کردی، روز بعد بهت گفتم که فردا یعنی جمعه برمیگردیم گفتی منتظرتم، مثل اونوقتا که میرفتم دانشگاه بعد بهت میگفتم فلان روز میام میگفتی متنظرتم، میومدم همو میدیدیم، اونشب قبل برگشتن خواب دیدم باهم داریم دعوا میکنیم یه دعوای خیلی بد داشتم گریه میکردم و داد میزدم چون انگار بهم خیانت کرده بودی، خنده داره نه؟ منو توکه رل نیستیم اما تو خواب من خیلی از دستت ناراحت بودم و تو مثل همیشه موقع دعوا افتاده بودی رو لج بازی، میدونی من قبلا خیانت دیدم، خیانت و دروغ، فکر کنم اگه توهم تجربه میکردی بد بین میشدی حتی به کسی که رلت نیست، خوابم میگفت با ر خیانت کردی، میگی اخلاقاشو نمیتونی یه هفته هم تحمل کنی اما حسم بهم دروغ نمیگه، میفتی تو چاهش و دانشگاه رو مثل م برات جهنم میکنه
بذار یکم بزنم جلو چند روزی بهت گفتم گوشیمو تو طول روز آف میکنم اما نمیکردم فقط میخواستم منتظر تو نباشم فقط میخواستم امیدم به تو نباشه، بهم گفتی بریم صبحانه، میدونی من از صبحانه متنفرم، گفتم نمیخوام دوست ندارم گفتی جاش خیلی خوبه، اینجاهم باز خودخواه بودی چون میدونی من صبحانه نمی‌خورم و صبح بیدار شدنو دوست ندارم، بهت باز گفتم که این خواست توعه، گفتی عصر بریم فردا خوبه؟ اونروز شنبه بود، من رفته بودم با ماشین مامانو رسونده بودم و تو راه رپ گوش داده بودم، جیدال میخوند خدا منو دوست داره منم میخوندم کوبیدنم توپ شدم رفتم بالا، گفتم من کافه نمیام چون نمیخوام ماسکمو دربیارم، گفتی بعد امتحانت بریم پس، خودخواهی چون نمیخواستی بریم پیاده روی، یه مشت بعدش حرف زدیم باز اخرش بحثمون شد، جدیدا حوصله هم نداری، میخوای کنترل کنی چجوری چقدر و تا کجا صحبت کنم اما عزیزم من اختیارم دست خودمه نه تو، بهت قبل خواب گفتم بدم میاد از این کارت، فرداش گفتی خوبی؟ گفته بودم اون حرفارو جواب نده اخه، توهم که از خداته، ولی سرد بودی یه کلمه یه کلمه جواب میدادی، گفتم دلم یه دوست واقعی میخواد که کمکم کنه تنهایی نمیتونم از این روزا رد شم، گفتی من میتونم اون دوست باشم؟ گفتم میتونی اما نمیخوای، واقعا نمیخوای، کلی حرف زدم بعدش که شماها به عنوان دوستام، فقط به خودتون فکر می‌کنید، ش هم همینطور بود این مدت، همه و همه، درحالی که من حتی شب امتحان دو ساعت باهات تلفنی حرف میزدم که حالت خوب شه، حتی وقتی گریه میکردم میخندیدم به تو که حالت خوب شه که نفهمی چمه، تو نمیدونی من چیا گذروندم بیب، هیچی نمیدونی، اینارو نگفتم گفتم فقط به فکر خودتونید، بعدا وقت شب بع خیر گفتی قول میدم حواسم بهت باشه، بعد روز بعدش چیشد؟ غیب شدی! هیچ پیامی ندادی، یه فیلم فرستادم فقط لایک کردی و غیبت زد، میدونی من عادت دارم به فرار کردنات اما این بار طاقت نه، حوصله انتظار و غیره نداشتم، بهت گفتم که نمیخوام باشی نمیخوام کمکم کنی نمیخوام روت حساب کنم چون دقیقا روز بعد از اون حرفا غیبت زد، وقتی منو امیدوار کرده بودی که دارمت که کمکم میکنی دقیفا همونجا ولم کردی، من دوست داشتم تو اونی میبودی که این روزارو باهاش میگذروندم اما تو نبودی، متاسفم قصه همین جا باید تموم شه اگر عاقل باشم اگر منتظرت نباشم اگر باز دلم نخوادت اگر بفهمم که درسته خوبیای خودتو داری اما بهم آرامش نمیدی چون دقیقا وفتی ناارومم غیبت میزنه. تو آدم موندن و دل دادن نیستی تو ترسویی و یه ترسو همیشه میبازه، بازیو، آدمارو، زندگی رو...

 

بعد نوشت: باورم نمیشه، اسم این پستو انتخاب کردم و انتشار رو زدم بعد دیدم اسم پست قبل هم همین بوده، این چه معنی ای میده جز اینکه باید از تویی که میترسی و فرار میکنی، جدا شد؟ 

  • کاما

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی