ویرگول

،

ویرگول

،

من فکر میکنم آدم هایی هستند که به کوتاهی ظاهر شدن ویرگول در جمله، می‌آیند و معنی زندگی را بهم میریزند!

نویسندگان

۱۸ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

Would you live for me؟

میدونی تو این بارون باید میبودی ولی نیستی حالا که نیستی کاش دوستای خوبی داشتم کاش میشد چرتو پرت بگم از تو حرف بزنم و کسی نصیحت نکنه( میدونی الان دوازده و نیم شبه و اس ام اس اومد یه لحظه فکر کردم تویی، احمقانه ست نه؟)، دلم برای خودت نه برای حسایی که باهات تجربه کردم تنگه، حس یه دوست خوب یه شنونده یکی که قبولت داره یکی که از تنهایی درت میاره... میدونی هیچوقت دوست خوب نداشتم تا اینکه توی لعنتی سرو کله ت پیدا شد اما تو نباید میموندی نباید دوستم میشدی نباید ازم یه چیزی میساختی که حالا اذیتم کنه، تا قبل از این مزه دوستو نچشیده بودم اما حالا پر پر میزنم که بازم اونو بچشم، مگه یه دوست دختر خوب چقدر کم یابه؟ چقدر ممکنه مثل تو ولی دخترش وجود نداشته باشه؟ میدونی دلم تنگته ولی نباید باشی چون تو برایم خوب نیستی... تو ذهن تو چیه؟ تو درمورد من با کدوم دوستت حرف میزنی ؟ کدوم دوستت بهت میگه بهتر که رفت؟ کدوم دوستت منو تایید میکنه؟ تو ذهنت از من چیه؟ دلم میخواد واسه تولدت سورپرایزت کنم کاری که تو واسه من انجام دادی اما نمیشه میخوام اما نمیخوام، میفهمی؟ توهم به تولد من فکر میکنی؟ فکرم از سرت افتاده مگه نه؟ خوب شد که بلاکت کردم عزیزم هیچکس اینو نمیفهمه اما بذار بهت بگم چرا اینکارو کردم، بلاکت کردم چون میدونستم توهم منو بلاک میکنی اینجوری دیگه نه پروفتو چک میکنم نه واسه ت پروف میذارم نه استاتوس میذارم تو واتس نه انلاینیتو نگاه میکنم سخته عزیزم ولی میگذره، داره بارون میاد چهلو پنج دقیقه از بامداد گذشته یه ماه از اون سه شنبه گذشته پونزده روز از اون بلاک گذشته و یه هفته از تماست گذشته و یه عمر از تو گذشته گذشتی گذاشتی و رفتی بدون اینکه چیزی بگی دور شدی اروم اروم اروم... پشیمونی؟ این حس دوتامونه... میخوای برگردی عقب؟ منم... منتظری؟ منم... ولی نمیاد اونروز عزیزم نمیاد...درسته ناراحتم درسته دلم تنگته درسته این خیابونارو واسه م مثل شکنجه گاه کردی، ولی نمیاد روزی که برگردم به تو به اون دور باطلی هر دفعه تکرار میشه، راستی توهم پیامارو میخونی؟ اگه نمیخونی یادت هست بهت چی گفتم؟ گفتم این اخرین فرصته من کشش جنگیدن ندارم اگه مثل قبل شیم همه چیو ول میکنم، خوب خودتو نگه داشتی یکی دوماه ولی توانت بیشتر از این نیست عزیزم... توانت بیشتر از این نیست مثل رلات که بیشتر از دوماه طول نمیکشن، حالا برو و همه جا بگو تو بودی که این رابطه رو یه سالو شش ماه نگه داشتی ولی نه، تمام مدت نگه داشتنش رو دوش من بود منی که فاصله گرفتی موندم اومدی جلو موندم خندیدی خندیدم گریه کردی گریه کردم، فکر نکن تو نگهش داشتی این بار رو دوش من بود و گذاشتمش زمین چون دیگه خسته م شده بود از اینهمه شل کن سفت کنت مودی... میدونی خسته شدن چجوریه؟ برای من اینجوریه که مهم نیست چقدر واسه یه چیزی زحمت کشیدم یهو ولش میکنم و میرم میرم حتی اگه بابت تک تک لحظه هاش دستام زخمی شده باشن میرم حتی اگه روحم صد تیکه شده باشه میرم و دیگه پشت سرمم نگاه نمیکنم، مثل این میمونه که یه هندونه رو به هزار زحمت بلند کنی و بعد خسته شی خسته شی هی به خودت بگی خوب میشه عادت میکنم به وزنش ولی اون یه دقیقه اخر یلدا همون یه دقیقه بیشترو دیگه نتونی تحمل کنی و ولش کنی تا بشکنه...
You know I'm the one who put you up there name in sky, does it ever get lonely
Thinking you could live without me
Live without me
Baby I'm the one who put up there
I don't know why...

You owe me

داره بارون میاد، اون وقتا هروقت بارون میومد بهم میگفتی حتی اگه ته کویر بودم و دلم میسوخت... بهم زنگ میزدی و میگفتی یادم افتادی، عزیزم از پنجره جای قدمامون معلومه جای قدمامون درد میکنه عزیزم کاش نبودی کاش هیچوقت پیدات نمیشد کاش برمیگشتی عقب اونوقت من از فرصتم واسه برگردوندن خواهرت استفاده می‌کردم و تو برای جلوگیری از این دوستی، باور کن به نفع هردومون میشد

ف

خوابتو دیدم، از مغزم برو بیرون برو بیرون برو بیرون...
نمیخوام ببینمت چه تو واقعیت و خیابون چه تو خواب و کابوس...

دلتنگی

چیه این دلتنگی؟ که حتی میتونی دلتنگ دشمنت بشی...

:)

زنگ زدی و گفتی من اگه میتونستم برگردم عقب جلوی مرگ خواهرمو نه، جلوی دوست شدنمو با تو میگرفتم :)
فقط یه سوال دارم ازت
از خواهرت که همه چیزو میبینه و میشنوه خجالت نکشیدی که این حرفو زدی؟


الو سلام سلام سکوت خوبی مرسی سکوت سکوت سکوت فکر نمیکردم بوق بخوره سکوت سکوت دلیل این کارت چی بود اگه دلیلشو نمیفهمی توضیح دادن منم بی فایده ست تو تیکه انداختی گفتی خداروشکر دورت شلوغه منم گفتم خداروشکر واقعا پس تو مقصری باشه نمیخوای حرف بزنی پس چه حرفی؟ میخوای عذرخواهی کنم الان نه عذرخواهیت ارزشی نداره برام یعنی نه عذرخواهیت کلا خودت ارزشی نداری دیگه برام خب پس چرا زنگ زدی چون برام مهمی اینکه ارزشی نداری با اینکه مهمی فرق داره که اگه بخوام توضیحش بدم چندش میشه و اینا باشه فقط بهت توضیح میدم اونروزو حرفمو میزنمو بعدشم تموم اون صدایی که شنیدی که بهش گفتم بیا تو و غیره دوست دختر ب بود و بدون تو تو موقعیتی اینکارو کردی ورفتی که من یه تصیمیمی برای زندگیم گرفته بودم که به حدی مهم بود حتی بابام اشکش دراومد و گفت اینکارو نکن میدونی چیه ساکت شو بذار حرفمو بزنم نه بذار بهت بگم تو نه اونموقع نه قبلش با من هیچ حرفی نمیزدی من از کجا روحمم باید خبر دار میشد که تو تصمیم گرفتی یا هرچی نه اونموقع خوب بودم این مدتو میگم که رفتی حرفمو میزنم و قطع میکنم مثل توکه حرفاتو زدی و بلاک کردی من اگه میتونستم برگردم عقب جلوی مرگ خواهرمو نه جلوی دوست شدنمو با تو میگرفتم خدافظ خدافظ

شیرینکینگ

با همه بدیات دلم برات تنگ میشه خیلی وقتا، حتی وقتایی که دارم از ته ته دلم میخندم
س از کانال لفت داد این یعنی دیگه از من جدا شده کامل
بعد از دلیت اکانتش این دومین شوک بود شوک که نه نشونه درواقع، من دارم تو ذهن همه تون تموم میشم اروم اروم تحلیل میرم و یه روز میرسه که دیگه هیچی ازم تو ذهنتون نمیمونه جز صدام، اخ از صدام، اخ از وقتی برات میخوندم...
Take me to the roof I Wana see the world when I stop breathing...

شبی که ماه کامل شد

نشستیم شبی که ماه کامل شد دیدیم، یادت افتادم یاد ظهری که باهم رفتیم سینما دیدیمش، وقتی صورتت با صحنه های فیلم روشن و تاریک میشد و حتی تو اوج جدی ترین صحنه ها هم یه چیز خنده دار میگفتی واسه اینکه توجه منو از فیلم به خودت جلب کنی، ظهر بود ولی موقع فیلم دیدن از سرما لرزیدیم تابستون بود ولی انگار توی سالن زمستون زودتر از راه رسیده بود، مثل شب یلدا که ظهرش گرمه شبش زمستون... دلم تنگته ولی نباشی بهتره
برو
تورو
میذارم تو این قلب
میسپارم به این رود
میسپارم به این رود
ببین
ببین
من از عشق تو ساختم
یه زره با کلاه خود
یه زره با کلاه خود

دلم برات تنگ شده لعنتی، بلاکت کردم روزی که شبش یلدا بود چون نمیخواستم یه دقیقه بیشتر ادامه پیدا کنه این حال نامعلوم، داشتیم خرابش میکردیم هردومون، گند زده بودیم به این رابطه که اسمش مثلا دوستی بود
و تو
اخ از تو
اخ از تو عزیزم
حسامو له کردی
ندیدی
دور شدی
خندیدی
گم شدی
الان که من به تو فکر میکنم
تو به سعید و بردیا و دوست دخترت فکر میکنی
به دوستای جدیدت
به دوستای قدیمیت که من دیگه من توشون نیستم
به علی
به امین که کنکور داره و میتونه با من حرف بزنه اما تو نه
به تولدت به کادویی که از دست دادی
به عید به عیدی که روش واسه نمیدونم چی حساب کرده بودی
دلم برات تنگه و تو دلت؟ سنگه
صدا میزد منو قلبی که دوستم داشت که دوستم داشت منو برد با خودش بیرون...
دلم برات تنگه و لعنت به دلتنگی
اما وجودم پر از حس نفرت توام با حس دوست داشتنه
مثل اون دوتا ماهی ماه تولدم که برعکس همن، حسای برعکس، رفتارای برعکس، ادمای برعکس...
گفتی فراموش میکنی همه چیزو برعکس چیزی که من نوشته بودم
گفتی نمیبخشیم برعکس چیزی که من گفته بودم
ما برعکس بودیم تو همه چی ولی اجتماع نقیضین قشنگه، نیست؟ مثل منو تو که کنار هم کل چمرانو پیاده رفتیم شونه به شونه مثل منو تو که ارمو قدم زدیم مثل منو تو که جای کفشامون زیر سیمانای پشت باغ عفیف آباده، همونجایی که اروم اروم ساخته شدنشو دیدیم اروم اروم پاتوقش کردیم، دلم برات تنگه اما دلم نمیخواد دیگه باشی... جایی نیست تو خوابگاه که باهات حرف نزده باشم جایی نیست که با صدات نرفته باشم با هندزفری قرمزی که داد میزد دارم با تو حرف میزنم، تو راهرو اون پله دومیه، تو نمازخونه، تو کتابخونه اون صندلی تهیه رو راهرو زیر پاگرد، اون بالا پشت بوم، تو آشپزخونه که صدام اکو میشد تو حیاط رو برگای پاییزی تو سرمای زمستون تو گرما خشک یزد تو تابی که ته حیاطه و تو شبایی که ماه کامل بود، اخ از ماه اخ از ماه که اینجا نزدیکه به زمین اخ از تو اخ از تو که ماه سیو بودی تو گوشیم اخ از تو که مثل ماه کم و زیاد میشدی دور و نزدیک میشدی و من کل اسمونو باید دنبالت میگشتم اخ از تو عزیزم اخ...