ویرگول

،

ویرگول

،

من فکر میکنم آدم هایی هستند که به کوتاهی ظاهر شدن ویرگول در جمله، می‌آیند و معنی زندگی را بهم میریزند!

نویسندگان

هیت 2

وقتی میخوام باهات حرف بزنم و نیستی و بی حوصله ای ازت بدم میاد

هیت

همه چی خوبه اما حس تنفر دارم بهت، فکر کنم اختلال بوردرلاین دارم، از اینکه هیچوقت بهم احساس امنیت نمیدی متنفرم انگار هیچوقت واسه من نیستی انگار هیچوقت اصلا نیستی

Lam s

همه چیز اینبار متفاوت بود، بعد از چند وفت دیدمت؟ نمیدونم! ولی اونقدرا نگذشته بود، شاید به این خاطر متفاوت بود که تو فهمیدی من بیکار نیستم و برات ارزش قائلم اگر کاری میکنم یا اگر وقتمو خالی میکنم، اومدی سمت خونه مون که منو ببینی با اینکه همین امروز نتیجه ها اومده بود با اینکه میدونم خوب نبودی با اینکه میدونم همه چی برات تغییر کرده و داری نابود میشی، ساکت بودی تقریبا چیزی که از تو توی دیدارامون بعیده، بعد کم کم حرف زدیم همینجوری که داشتیم میرفتیم برام یه گل کاغذی از درختای اویزون تو پیاده رو کندی و بهم دادی، بار اولی بود ازت گل میگرفتم بعد از دوسالو نیم، گرچه همه این دوسالو نیم باهم نبودیم گرچه خیلی اتفاقا افتاده و همه چیز نابود شده گرچه که حتی رلم نیستیم اما من حس میکنم جدیدا حست عوض شده و نوع رابطه مونو میخوای عوض کنی اما نمیتونی بگی نمیخوای یا از خودت اطمینان نداری یا هرچی نمیدونم مهمم نیست، راه رفتیم و یه جا تو پیاده رو تو یه کوچه نشستیم حرف زدیم حرفای مختلف درمورد بقیه درمورد خودت درمورد خودم یوگا دخترا پسرا، درمورد قضیه یه ادمی تو زندگیت حرف زدی بعد یهو یادمون اومد که اوه مربوط به دوسال پیشه و چقدر روزا و ماجراها کنار هم گذروندیم، یه جایی بین حرفاگفتی خوبی؟ گفتم اره گفتی مطمئن؟ گفتم چطور مگه؟ گفتی نگاهت ناراحته گفتم خستمه و خوابم میاد گفتی نه این نگاهت با وقتی خسته ای فرق داره درسته وقتی حرف میزنیم معمولا چشم تو چشم نگاه نمیکنم اما نگاهتو میشناسم، راست میگفتی یه بغضی تو گلوم بود و خوب نبودم، چرا؟ چون میدونستم داری نابود میشی میدونستم هیچی ازت باقی نمیمونه، گفتم نگرانتم خندیدی، یکم بعدش گفتی پاشیم راه بریم اما به محض راه افتادن یه حرفی زدی که سرش روز قبل هم بحثمون شد، میدونی چقدر بدم میاد و باز تکرار میکنی، گفتم از همین جا اسنپ میگیرم و توهم برو به چیزی که گفتی برس، گفتی ببخشید غلط کردم ولی ببخشید مگه میتونه آب ریخته شده و حرف زده شده رو پاک کنه؟ اونم به این سرعت؟ همینجوری که تند تند داشتم میرفتم استین لباسمو کشیدی گفتی نرو دیگه اشتباه کردم گفتم باشه،تو دروغ گوی خوبی نیستی اینو از همون اولی که نشستیم تو پیاده رو بهت گفتم، میدونستم چی تو سرته و میخوای بری، میدونستم باز میخوای از سر و ته بیرونمون بزنی ولی قول داده بودم غر نزنم قول داده بودم گیر ندم ساکت موندم میدونستم خودت میگی که میخوای از اینجا بری پیش دوستات، میدونی چیه؟ من از اولویت چندم بودن بیزارم از تو از اینکه نا امنی از اینکه انگار حتی وقتیم هستی نیستی بیزارم، داشتم میگفتم، گفتم باشه و راه رفتنو ادامه دادیم و هی سقلمه زدی بهم که حرف بزن گفتم حرفم نمیاد دیگه،میدونی چرا حرفم نمیومد؟ چون تو تمام اون شور و انگیزه ادمو از بین میبری با این رفتارت، با این حال به زور بازم شروع کردم به حرف زدن تا اینکه رسیدیم به خیابون اصلی باز زنگ زدی به دوستات و هماهنگ کردی و باز بحث بالا گرفت من داشتم اروم حرف میزدم اما تو چون میدونستی چیکار کردی شروع کردی داد و جنجال که دست پیش بگیری مبادا پس بیفتی، من از اینکه کسی سرم داد بزنه بیزارم اونم وقتی خودش مقصره بهت گفتم داد نزن اما گوش ندادی انقدر داد زدی که یه لحظه دستمو گذاشتم رو بازوت و با حرص گفتم داد، مکث، نزن، بعد از دوسال و نیم اولین باری بود که بهت دست میزدم انگار دکمه آفتو زدم چون همون لحظه یهو ساکت شدی، میدونم شوک شدی تا چند ثانیه وایساده بودی و بازوتو گرفته بودی در حالی که من خیلی اروم و بدون فشار بهت دست زده بودم، همینجوری وایساده بودی نگاهم میکردی منکه جند قدم جلوتر بودم برگشتم بهت گفتم بیااا بعد تازه موتورت راه افتاد دوباره شروع کردی اما آروم تر بعد گفتم خیلی خب من اشتباه کردم چون نمیخواستم تو خیابون همه توجه هارو جلب خودمون کنی! بعد یادم نیست درمورد چی حرف زدیم، هوم قد؟ اون وسط چجوری درمورد قد حرف زدیم؟ یادم نمیاد چجوری یهو رسیدیم به قد! شاید چون تو قدت بلنده و همیشه میشه سوژه ش کرد حتی تو بدترین اوضاع! نمیدونم چی شد باز شروع کردی سقلمه زدن بهم کاری که میدونی بدم میاد میدونی که دوست ندارم لمسم کنی و اجازه نمیدم گفتم میزنمتا گفت به من دست نزن گفتم چطور تو به من دست میزنی من نباید بزنمت؟ بعدش یکم دیگه راه رفتیم موقع خدافظی دستتو مشت کردی اوردی جلو که بهت دست کرونایی بدم اولین بار بود تو این دوسال و نیم، تقصیر خودم بود نباید بهت دست میزدم چون تو فقط دست زدنو میبینی اما نمیبینی که که چرا بهت دست زدم و نمیفهمی که کل خیابونو گذاشته بودی رو سرت، همینجوری نگاهت کردم نه چیزی گفتم نه کاری کردم مشت زدی به بازوم دستمو اوردم که بزنمت خودتو کشیدی عقب گفتی چرااا گفتم میخندم باهات پررو میشی پشتمو کردم بهت و رفتم سمت خونه و نگاه نکردم رفتی یا وایسادی یا چیکار کردی رفتم و پشتمو نگاه نکردم تا خود خونه... گلتو گذاشتم خشک بشه همینطور دستمو...

باید طعمشو بچشی

نمیدونم چرا از این دور باطل درنمیام نمیدونم چرا دوستت دارم نمیدونم چرا بهت اجازه میدم بازم وارد زندگیم بشی و گند بزنی نمیدونم چرا هربار خواهش میکنی برگردی قبول میکنم در حالی که حتی یه روزم نمیگذره که پشیمون میشم
من به تو فرصت میکنم که به قول خودت جبران کنی اما فقط گند میزنی فقط ثابت میکنی که انتخابت اشتباهه فقط ثابت میکنی که بی ارزشی
عیبی نداره از این به بعد طعم بی تفاوتی رو میچشی و میفهمی ادما ابعادی دارن که وقتی لازم باشه رو میکنن، نمیخوام باهات بجنگم میخوام باهات دست بدم و در کمال صلح دور بشم

توبه گرگ مرگه

چند ماه میگذره از همه چیز همه اتفاقا از تجربه رابطه ت برای اولین بار و گندایی که بالا اوردی از ترس بچه ای که ممکنه به اسم تو باشه تا کنکوری که میخوای دو هفته دیگه بدی میدونی تو امسال گند زدی به زندگیت به دوستیمون به همه چی گند زدی به گذشته به حسام جوری که الان نبودتو نمیفهمم، ازم خواستی کنارت باشم تو این مسیر سخت رفتیم بالای کوه غروب خورشیدو دیدیم و گریه کردی و خواستی ببخشمت نمیدونستی چیزی واسه بخشیدن نیست چون همه چیز از بین رفته همه چیز نابود شده و تو گم شدی محو شدی لابه لای درسام، گفتم باشه هستم اما نه حسی دارم نه اعتمادی، چون تو دروغ گفته بودی خیلی دروغ گفته بودی، دروغای کوچیک و بزرگ که یکی یکی رو میشدن، گفتم باشه هستم اما به خاطر شرایطت گفتی میخوام به خاطر خودم باشی نه شرایطم گفتم شرایطت هم جزیی از خودته، گفتم میمونم تا کنکورتو بدی میمونم به حرمت گذشته به حرمت چیزایی که یه موقع بینمون بود به خاطر کارایی که در حقم کردی و نکردی، میمونم اما... خوب شده بودی اروم شده بودی هرگندی که میزدی زود عذرخواهی میکردی میفهمیدی رفتاراتو و به منم میفهموندی پشیمونیتو میگفتی میخوای همه چیزو برگردونی اما دیر بود عزیزم اونموقع که من اصرار میکردم تو سرت گرم بود و حالا که تو اصرار میکنی من سردو دورم کسی رو ندارم و نمیخوام تورو هم داشته باشم، خودتو از چشمام انداختی جوری که بود و نبودت برام مهم نیست مثل حالا که درست دوهفته مونده به کنکور گوشیتو خاموش کردیو گم و گور شدی بدون اینکه خبر بدی و مجبورم کردی از دوستت بپرسم که دوستت منو بپیچونه و کوچیکم کنه، میدونی لحظه شماری میکنم تو و دوستت کنکور بدین و هردوتونو بذارم کنار، لحظه شماری میکنم که باهات خدافظی کنم، حرفای قشنگ زیادی میزدی این روزا میگفتی میدونی فقط دوست داشتنت منو اروم و خوشحال نمیکنه، راست میگفتی، راستش نه فقط دوست داشتنت بلکه هیچ چیزت دیگه منو آروم و خوشحال نمیکنه و دوست دارم زودتر وجودت از زندگیم پاک بشه مثل یه لکه ننگ رو لباس سفید که باید انداخت تو وایتکس و حلش کرد، نمیخوام دیگه ببینمت نمیخوام صداتو بشنوم پیامات به قصه های قشنگی که مامانا قبل از خواب برای بچه هاشون میخونن شبیهه برای همین وقتی ادم بزرگ میشه دیگه با اونا خواب نمیشه چون میدونه دروغه، میدونم پشیمونی اما منم پشیمونم از همه چیز...

جز تو

بعد از تبریک تولدت
همه چیز برگشته
خوندن پیاما
غرق شدن تو فکر
آرزوی خواب
تا صبح بیدار موندن
اشک ریختن
نوشتن
همه چیز برگشته
همه چیز به جز تو

آخ

کلی نوشتم، پاک شد
پیام دادی، اونم وقتی از دوازده و روز تولدم گذشته بود، گفتی نخواستی روز تولمو خراب کنی و با خودت گفتی اخرین نفر بگی، گفتی گذاشتی بیست چهار ساعت تموم بشه بعدش پیام بدی،
ولی نتونستی پیام ندی و دلیلشو نمیدونی
گفتی در کل تولدت مبارک
آخ عزیزم... آخ

همین؟

دلم برات تنگ شده
همین

توهَم؟ توهُم؟

توهم مثل یه ماه پیش من، درگیری با خودت؟ فکر میکنم برای تو اسون تره که هیچکاری نکنی چون همیشه اونیکه اول تولدشه الگو میشه یه جورایی، میتونستم برت گردونم خیلی راحت اما نخواستم و میدونم توهم با دوروبریایی که داری نمیخوای این کارو بکنی منم منتظر نیستم اما هیجان دارم براش، فکر میکنم جالب باشه این دوهفته ی پیش رو
خدایا؟ مرسی، فقط میتونم همینو بگم، من معجزه تم و معجزه ت میمونم و بهت اثبات میکنم ارزش این معجزه رو دارم :)

بلیور

Miss you
اخرین پیامی که تو اسامون هست...