ویرگول

،

ویرگول

،

من فکر میکنم آدم هایی هستند که به کوتاهی ظاهر شدن ویرگول در جمله، می‌آیند و معنی زندگی را بهم میریزند!

نویسندگان

۹۰ مطلب توسط «کاما» ثبت شده است

سری جدید خاطرات!

شنیدم سری جدید مافیا شروع شده، میدونم هربار بشینی پاش یادت میفته که یه زمانی باهم میدیدیمش باهم تحلیلش میکردیم یه زمانی که خیلیم دور نیست...

با اینکه حالم بده ولی نبودت راحت تره

یه روزایی خوب خوبم یه روزایی بد بد یه روزایی یادم نمیادت یه روزایی از یادم بیرون نمیری، چیه این آدمیزاد؟ اما دارم کم کم عادت میکنم به خیلی چیزا به همه چیز به نبودت

تولد؟

امتحانا داره شروع میشه و دو هفته سخت جلومه اما از اون سخت تر دو هفته بعد از امتحاناست که تولدته...

بی حسی

میدونی من همیشه ادمارو تو دعوا شناختم مثل الان که ش میگه من یه عروسک دارم که روشنش میکنی سرش میچرخه با حالتای مختلف توهم همینجوری ای چند رو داری :) مثل اونروز که بهم گفتی من اگه برگردم عقب... ولش کن، خودت خوبی؟ حالا که من از اونجا رفتم و برگشتم به خوابگاه، تو چیکار میکنی؟ تو در چه حالی عزیزم؟ دوستای توهم خنجرو نه از پشت که از جلو فرو میکنن تو قلبت؟ منکه ناراحت نمیشم عزیزم دور میشم فقط دورتر دورتر

چه مهربان بودی وقتی دروغ میگفتی...

غمت داره منو با خودش میبره به گذشته بودنت



به مادرم گفتم: «دیگر تمام شد»
گفتم: همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می‌افتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم

همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد همیشه پیش از انکه فکر کنی اتفاق می افند همیشه پیش از انکه فکر کنی اتفاق میافتد همیسه پیش اط انکه فکر کنی اتفاق میافتد همیشه پیش از آنگه....همیشه..فکر کنی.... اتفاق افتاده بود ذیگر تمام شده بود تمام شده بود باید برای خودم تسلیتی بفرستم چرا که غمت مرا خواهد کشت

از توبه تو که هم دردی و هم درمان

تو کجایی وقتی اشکمو به خاطر دوست داشتنت درمیارن؟ وقتی میخوان به جای من ازت انتقام بگیرن درحالی که من بخشیدمت و رهات کردم تو کجایی ساعت سه و پونزده دقیقه شب؟ به چی فکر میکنی؟ با کی حرف میزنی؟خوابی؟ بیداری؟ روزات چجوری تموم میشن؟ امتحانات چجوری پاس میشن؟ تو کجایی الان که هم باید به خاطر جدا شدن ازت زجر بکشم هم به خاطر اینکه یه دوست روانی دارم که سر تو اذیتم میکنه؟ تو کجایی که بهت غرشو بزنم تو کجایی که حرفمو گوش کنی بگی چشم هرچی تو بگی تو کجایی که باهات تو تاریکی لای درختای ته خوابگاه حرف بزنم و گریه کنم و از تو و حسم به تو و حس دوستام به تو، به تو پناه بیارم؟ تو کجایی اینوقت شب توکجایی ای یار، ای یگانه ترین یار...

نزدیک چله بزرگ

امروز بهت فکر نکردم و این یعنی یه اتفاقایی داره بین اونهمه نورون خاکستری میفته یعنی داری رسوب میکنی تو حافظه بلند مدتم یه جایی اون ته مهای ذهنم که دستم بهت نرسه این یعنی عادتت داره کم کم میفته از سرم و نزدیک چله مونه این یعنی خداحافظ تویی که تمامم بودی...

جاست دیس

فاک یو

Would you live for me؟

میدونی تو این بارون باید میبودی ولی نیستی حالا که نیستی کاش دوستای خوبی داشتم کاش میشد چرتو پرت بگم از تو حرف بزنم و کسی نصیحت نکنه( میدونی الان دوازده و نیم شبه و اس ام اس اومد یه لحظه فکر کردم تویی، احمقانه ست نه؟)، دلم برای خودت نه برای حسایی که باهات تجربه کردم تنگه، حس یه دوست خوب یه شنونده یکی که قبولت داره یکی که از تنهایی درت میاره... میدونی هیچوقت دوست خوب نداشتم تا اینکه توی لعنتی سرو کله ت پیدا شد اما تو نباید میموندی نباید دوستم میشدی نباید ازم یه چیزی میساختی که حالا اذیتم کنه، تا قبل از این مزه دوستو نچشیده بودم اما حالا پر پر میزنم که بازم اونو بچشم، مگه یه دوست دختر خوب چقدر کم یابه؟ چقدر ممکنه مثل تو ولی دخترش وجود نداشته باشه؟ میدونی دلم تنگته ولی نباید باشی چون تو برایم خوب نیستی... تو ذهن تو چیه؟ تو درمورد من با کدوم دوستت حرف میزنی ؟ کدوم دوستت بهت میگه بهتر که رفت؟ کدوم دوستت منو تایید میکنه؟ تو ذهنت از من چیه؟ دلم میخواد واسه تولدت سورپرایزت کنم کاری که تو واسه من انجام دادی اما نمیشه میخوام اما نمیخوام، میفهمی؟ توهم به تولد من فکر میکنی؟ فکرم از سرت افتاده مگه نه؟ خوب شد که بلاکت کردم عزیزم هیچکس اینو نمیفهمه اما بذار بهت بگم چرا اینکارو کردم، بلاکت کردم چون میدونستم توهم منو بلاک میکنی اینجوری دیگه نه پروفتو چک میکنم نه واسه ت پروف میذارم نه استاتوس میذارم تو واتس نه انلاینیتو نگاه میکنم سخته عزیزم ولی میگذره، داره بارون میاد چهلو پنج دقیقه از بامداد گذشته یه ماه از اون سه شنبه گذشته پونزده روز از اون بلاک گذشته و یه هفته از تماست گذشته و یه عمر از تو گذشته گذشتی گذاشتی و رفتی بدون اینکه چیزی بگی دور شدی اروم اروم اروم... پشیمونی؟ این حس دوتامونه... میخوای برگردی عقب؟ منم... منتظری؟ منم... ولی نمیاد اونروز عزیزم نمیاد...درسته ناراحتم درسته دلم تنگته درسته این خیابونارو واسه م مثل شکنجه گاه کردی، ولی نمیاد روزی که برگردم به تو به اون دور باطلی هر دفعه تکرار میشه، راستی توهم پیامارو میخونی؟ اگه نمیخونی یادت هست بهت چی گفتم؟ گفتم این اخرین فرصته من کشش جنگیدن ندارم اگه مثل قبل شیم همه چیو ول میکنم، خوب خودتو نگه داشتی یکی دوماه ولی توانت بیشتر از این نیست عزیزم... توانت بیشتر از این نیست مثل رلات که بیشتر از دوماه طول نمیکشن، حالا برو و همه جا بگو تو بودی که این رابطه رو یه سالو شش ماه نگه داشتی ولی نه، تمام مدت نگه داشتنش رو دوش من بود منی که فاصله گرفتی موندم اومدی جلو موندم خندیدی خندیدم گریه کردی گریه کردم، فکر نکن تو نگهش داشتی این بار رو دوش من بود و گذاشتمش زمین چون دیگه خسته م شده بود از اینهمه شل کن سفت کنت مودی... میدونی خسته شدن چجوریه؟ برای من اینجوریه که مهم نیست چقدر واسه یه چیزی زحمت کشیدم یهو ولش میکنم و میرم میرم حتی اگه بابت تک تک لحظه هاش دستام زخمی شده باشن میرم حتی اگه روحم صد تیکه شده باشه میرم و دیگه پشت سرمم نگاه نمیکنم، مثل این میمونه که یه هندونه رو به هزار زحمت بلند کنی و بعد خسته شی خسته شی هی به خودت بگی خوب میشه عادت میکنم به وزنش ولی اون یه دقیقه اخر یلدا همون یه دقیقه بیشترو دیگه نتونی تحمل کنی و ولش کنی تا بشکنه...
You know I'm the one who put you up there name in sky, does it ever get lonely
Thinking you could live without me
Live without me
Baby I'm the one who put up there
I don't know why...

You owe me

داره بارون میاد، اون وقتا هروقت بارون میومد بهم میگفتی حتی اگه ته کویر بودم و دلم میسوخت... بهم زنگ میزدی و میگفتی یادم افتادی، عزیزم از پنجره جای قدمامون معلومه جای قدمامون درد میکنه عزیزم کاش نبودی کاش هیچوقت پیدات نمیشد کاش برمیگشتی عقب اونوقت من از فرصتم واسه برگردوندن خواهرت استفاده می‌کردم و تو برای جلوگیری از این دوستی، باور کن به نفع هردومون میشد