ویلیام عزیزم
ببخش که اینبار تورا
با نام کوچکت میخوانم
چراکه میخواهم صمیمانه بگویم
دلم برایت تنگ شده است
انقدر تنگ که حتی تاب اشک هایم را ندارد
و با تلنگری لبریز میشود
ویلیام عزیزم
با اینکه تو درکنار منی
باز دلتنگت هستم
انگار که هرگز بازنگشته باشی
از تو دلم گرفته است
از تو دلم تنگ است
ویلیام
به گمانم چمدان هایت را بسته ای
و به انتظار نشستی
تا خواب چشمانم را خاموش کند
و سپس در تاریکی
پیشانی سرد و مضطربم را ببوسی و
برای همیشه بروی
ویلیام عزیزم
باید برایت بنویسم که
مثل پنج بار قبل
اینبار هم دستت را خواندهام
اما
دوباره آن خداحافظی گرم
تکرار نخواهد شد
بلکه
وانمود میکنم به خوابی عمیق فرو رفته ام
تا تو در غریبانه ترین حال ممکن
بروی
و مدام دلت تنگ شود
تا بدانی که حال
دارم از چه برایت مینویسم
ویلیام عزیزم
دلم برایت تنگ شده است...