ویرگول

،

ویرگول

،

من فکر میکنم آدم هایی هستند که به کوتاهی ظاهر شدن ویرگول در جمله، می‌آیند و معنی زندگی را بهم میریزند!

نویسندگان

فینال

اگه بودی الان مثل همیشه عصر جدیدو باهم میدیدیم و نظر میدادیم و میخندیدیم به ریش دنیا...

رفیق

ش میگه وقتی بتونی یه کاریو بیست و یک روز انجام ندی/بدی اون کار از سرت میفته/عادت میشه، گرچه من به قانون چهل روز اعتقاد دارم ولی پونزده روز از بیستو یک روز گذشته ولی عادتت از سرم نیفتاده با اینکه هیچوقت پررنگ نبودی اما جای خالیت حس میشه، میدونم سرت گرمه و جایی واسه من نیست، نمیخوام چیزی درست شه یا شرایط عوض شه، اما نمیدونم چرا همش منتظرتم، دلم تنگته و تو ذهنم ادامه میدمت... گوشیم از پیاما و اهنگا و ویدیوهایی که این مدت دیدم شنیدم نوشتم و تو اومدی تو ذهنم پره، توهم دلت برای من تنگ میشه؟

مرد خاکستری

یه شب سرد زمستون وقتی که فکر میکردم همه چی بینمون تموم شده این اهنگو پلی کردمو سرمو تکیه دادم به شیشه اتوبوس، شاید باورت نشه ولی کل شش ساعت راهو گوشش دادم... اگه من بتونم بگذرم از این شب تاریک، فردا صبح میام به دیدن تو... فکر میکردم اون شب تاریک هیچوقت تمومی نداره و هیچوقت دیگه نمیبینمت... همه چی خاکستری... ولی بعد از یه هفته نتونستی طاقت بیاری... تو میای از دور... رفتیم همو دیدیم خندیدیم یادمون رفت چی شده بود یادم رفت چی شده بود... این بهترین لحظه رو زمین برای اخرین روز دنیاست...
نمیدونم ایندفعه چقدر طول بکشه نمیدونم واقعا این اخر راهه یا نه نمیدونم تو فکر تو چیه یا حتی تو فکر خودم، فکرم ساکته مثل همه وقتایی که راه میرفتیم و تو حرف میزدی و من ساکت بودم، ذهنم ساکته اما قلبم میتپه هنوز، میتپه واسه یه بار دیگه راه رفتن تو حاشیه خیابون واسه یه بار دیگه شنیدن شوخیای مسخره ت، واسه اینکه یه بار دیگه با صدای بمت اسممو بگی، واسه اون طرز خاصی که صدام میکردی واسه قدت که انگار تو اسمونا بودی، دلم تنگ شده برای اون خالی که زیر ریشات که هیچوقت دوستشون نداشتم قایم شده بود، وقتی از خیابون رد میشم یادت میفتم یاد تویی که بی احتیاطی تویی که صدبار میخواستم دستتو بگیرم که نری زیر ماشین اما نگرفتم نکردم نگفتم، نمیدونم تو چه حسی داری هیچوقت نفهمیدم حرفات و کارات دقیقا یعنی چی همیشه برام مثل یه راز بودی یه راز سر به مهر، نمیدونم تو چجوری بودی این اخرا ولی من دیگه کم کم داشتم وابسته ت میشدم لعنتی، شاید ترسیدم که رفتم شاید کم آوردم نمیدونم، منی که همیشه بهت میگفتم نترس خودم ترسیدم، من همیشه از شکست ترسیدم حتی وقتی نتیجه کنکورم اونجوری نشد که باید میشد ترسیدم ترسیدمو بازم باختمو خودمو نبخشیدم مثل تو که خودتو نبخشیدی سر خواهرت مثل تو که خودتو نبخشیدی سر دوستات، من دارم همه رو از دست میدم، میفهمی؟ تورو، دوستامو، حسمو، زندگیمو...همه چی خاکستری، هنوز چراغا روشنن... وقتی حساتو بهم میگی دوست دارم بگم منم همین طور اما نمیگم نمیگفتم، هیچوقت فکر نکنم بتونم بگم حتی... من دارم تنها میشم تنها تر از هروقتی اما خودم خواستم خودم کردم، تورو دوستامو حسمو زندگیمو خودم حذف کردم خودم کنار گذاشتم، من خودم خواستم، قبول... اگه من بتونم چشمامو ببندم، فردا صبح میام به دیدن تو... دلم برات تنگ شده اما نمیتونم کنارت باشم، دلم میخواست اخرین بار بغلت کنمو برم اما نمیتونم، نمیتونستم برات کاری کنم پس رفتم نمیتونستی برام کاری کنی پس قبول کردی اما بدون همیشه هروقت تقاطع ستارخانو پیاده میرم یاد تمام قدمایی میفتم که کنار هم برداشتیم... تموم شد...

کابوس

هی فشار پشت فشار، گریه و درس و دوری، دلم میخواست وسط همه ی اینا تو بودی، تو بودی تا به جای این بالشو پتو سرمو بذارم رو بازوتو تو بغلت اروم بگیرم، دلم میخواست تو بودی وسط همه این شلوغیا، وسط بود و نبود ادما، تو بودی که صبح چشمام رو به تو باز شه نه دیوار زرد بی روح، دلم میخواست تو بودی و بغلم میکردی دستتو میبردی لای موهام و میذاشتی تو بغلت اروم بگیرم تو بغلت گریه کنم حتی شده بمیرم
دلم میخواد باز بهم بگی دوستم داری بهم بگی خواستن تو چشماتو الکی نمیبینم، دوست دارم باز صداتو بم کنی و اروم اسممو صدا کنی و بگی چته، دوست دارم لمست کنم مثل رویاهام، دوست دارم... دوستت دارم، ارومم باهات، ذهنم پر از توعه اما همه ش فکره همه ش رویاست... این روزا کابوسه لعنتی باید میبودی باید...

من از تصور نبودنت رو شونه ی تو گریه میکنم

دوست دارم تو این بارونی که نصفه شب میاد سرمو بذارم رو شونه ت‌و بگم دلم تنگته


همین

چیه این آدمیزاد؟

چه دنیای کوچیک و عجیبیه! فکر نمیکردم دوسال از پست یکی مونده به اخرم گذشته باشه فکر نمیکردم بازم دوسال از زندگیمو حروم کرده باشم منی که هربار با خودم عهد میبندم... عزیزم شش سال زمان کمی نیست نمیدونم حسم بهت چیه به تویی که تاحالا یه بارم لمست نکردم به تویی که تو ذهنم بوی عطری یه بوی عطر تند که اصلا دوست ندارم، به تویی که سرتا پا تفاوتی با من به تویی که یه نقطه نظر مشترکم نداریم، نمیدونم چرا دوستت دارم نمیدونم چرا هربار میبخشمت نمیدونم چجوری یادم میره که چه بلاها سرم اوردی، خاله جون میگفت هنوزم افسرده ای و پر از اشک شد چشمام، این افسردگی یادگار توعه یادگار ضربه وحشتناکی که بهم زدی، یادگار حماقت خودمه، نمیدونم عادتی برام یا عشق نمیدونم چی هستی کی هستی حس میکنم هنوزم نمیشناسمت هنوزم نمیدونم دقیقا کدوم حرفت راسته کدوم دروغ، نمیدونم زندگیم قراره چجوری پیش بره میدونم ولی که دیگه نیستی سه ماهه که رفتی و باورم نمیشه که تو این سه ماه جز وقتایی که پروفایلتو عوض میکنی یا دوسه باری که پیام دادی دیگه نیومدی تو ذهنم، چی شده؟ واقعا تو یه شیشه حبس شدی تو قلبم چیزی ازت دریافت نمیکنم چیزی بهت نمیدم فقط هستی فقط میدونم یه جایی از این کشور داری زندگی میکنی دیگه نه برنامه روزاتو میدونم نه هیچ چیز دیگه ای فقط میدونم هستی نفس میکشی... بی حس شدم و دلم تنگ نمیشه کمتر گریه میکنم بیشتر میخندم و کلا هیچی برام مهم نیست جز خودم، نمیدونم خوبم بدم یا چی ولی هرچه بادا باد

تو اگه بی من بهتری، ترجیح میدم بری

از همه چیت میزنی، از همه اصولت میگذری خودتو تا حد اون میاری پایین بعد بهت میگه من درحد تو نیستم بودن با تو اعتماد به نفسمو کم میکنه و بهت نمیرسم پس میرم چون اگه باشم حالم بده! قشنگه نه؟
همه دلخوشیت بین حال بدش اینه که براش با همه فرق داری بعد میاد مستقیم بهت میگه بعد از اینهمه سال شدی یکی مثل بقیه! همه دلخوشیتو میگیره اون کور سوی امیدتو نابود میکنه و همه چی اوار میشه رو سرت...
میره تنهات میذاره و هروقت دلش تنگ میشه میاد پیام میده صدات میکنه و ناله میکنه از وضع بدش! و اگه بگی رفتی بهت میگه نامرد من نرفتم!
تنهام گذاشتی وقتی که تو بدترین حال ممکن بودم رفتی وقتی تنها بودم یه شهر دوره دور بودم و هیچکسو نداشتم ارامشمو گرفتی وقتی دستامو باز کرده بودم که بغلم کنی، ولم کردی رفتی و من شدم نامرد قصه...
تنهام گذاشتی بی معرفت پشتمو خالی کردی تا حدی که زنگ بزنم به دوستمو گریه کنم رفتی چون خودخواه بودی چون فکر میکردی فقط تویی که حالت بده فقط تویی که ناراحتی فقط تویی که تنهایی...
ولی هیچوقت اصرار نمیکنم برای برگشتت، چون برام همه چی تموم شده، تو با همون حسای قشنگ تو یه شیشه تو قلبم حبس شدی، برگشتنت فقط حسای خوبمو خراب میکنه، فقط حالمو بد میکنه...نیا نذار اون تصویر خوبت خراب شه عزیزم...

یادت هست هنوز؟

میگفتی با دنیا عوض نمیکنی خنده هامو
اما لعنتی خودت خنده هامو گرفتی...

چرا گفتم حست غلطه؟

میدونی؟حست درسته، تو هیچوقت کامل خودتو نمیذاری، هیچوقت...
شش‌دنگ که هیچی یه دنگتم نیست برای من :)
تو همیشه درست حس میکنی عزیزم! چون خودت بهتر از هرکس میدونی داری چیکار میکنی...

Send my love to your new lover!!

نمیدونم چند وقت
یه ساعت دوساعت یا حتی بیشتر
زل زدم به لست سینت به تویی که این چند روز موقع پیام دادن من مدام آف میشدی اما حالا نمیدونم واسه کی اما عکستو عوض کردی و مدام آنلاینی به من میگی میخوام تنها باشم اما خودت چی؟! امیدوارم مثل توجیه های همیشه ت دنبال اهنگی متنی چیزی باشی وگرنه هیچوقت نمیبخشمت...