ویرگول

،

ویرگول

،

من فکر میکنم آدم هایی هستند که به کوتاهی ظاهر شدن ویرگول در جمله، می‌آیند و معنی زندگی را بهم میریزند!

نویسندگان

۹۰ مطلب توسط «کاما» ثبت شده است

گفتی میخوام از این به بعد مثل تو باشم...

پونزده روز دیگه تولدمه میدونم انقدر گذشته و به خاطر دلایلی که منم داشتم، کاری نمیکنی برام اما راستش ته ته دلم دوست دارم تو مثل من نباشی...

Notebook

نوت بوک رو دیدم، یاد خودمون افتادم، چرا؟ نمیدونم! شاید صرفا به خاطردلتنگیه میدونی نمیدونم دیگه چند روز میگذره از اون روز ولی میدونم چهل روز رد شده اما گاهی هنوز میای تو فکرم، راستش شاید بعدا که اینو بخونم به نظرم بیاد به خاطر فشارای وحشتناکی که روم بوده این حرفو زدم اما دوست دارم پیدات کنم بغلت کنم، دوست دارم واسه تولدم بیای بازم مثل پارسال سورپرایزم کنی، چیزای بدو دوست دارم...
اون اهنگه تو فیلمه میگفت من هنوزم به ماه نگاه میکنم اما تورو میبینم

حیاط

امروز هوا بهتر شده بود با ش رفتیم تو حیاط خوابگاه و من عمیقا دلم برات تنگ شد چون اولین باریه که از دوسال پیش، از وقتی اومدم تو خوابگاه، تو حیاط راه میرمو تو نیستی، این مدت هوا سرد بود اصلا تو حیاط نمی‌رفتم اما امشب که رفتم یه حال و هوای عجیبی بود و دلم سخت گرفت دلم سخت دلتنگت شد دلم سخت خواستت اما نه اینکه باشی دلم فقط اون گذشته رو خواست... همیشه با توکه حرف میزدم تو همین حیاط راه میرفتم گوشه به گوشه شو از برم گوشه به گوشه ش ردپایی از من و صدای تو هست و خنده هامون اخ از خنده هامون که هنوزم میشه لای انبوه برگای سوزنی صداشو شنید و اخ از گریه م که فقط تو صداشو شنیدی...

فرییز این مای پست

خوابتو دیدم انگار دوباره اوکی شده بودیم ولی تازه... دیگه یادم نیست

چهارده فوریه

پارسال همچین موقعی بهم گفتی ولنتاین فقط واسه عاشقا نیست گاهی واسه دوستاییه که ارزششون بیشتر از عشقه، امسال ولنتاین خبری نبود، هیچی، اومدم اون سمت، سمت خونه قدیمی، گشتم گشتم همه جارو، چرا؟ نمیدونم! و برای اولین بار اومدم تو کوچه تون و دم در خونه تون پرده خونه تون باز بود و یه حس قوی ای بهم میگفت خونه ای... نمیدونم چرا اینکارو کردم اما هیجانشو دوست داشتم، دلم برات تنگ شده بود اما کل راهی که پیاده میرفتم با خودم حرفامو تکرار میکردم که اگه دیدمت بگم، که بگم تو منو فروختی به بردیا به سعید و حتی به دوست دختر بردیا، تو منو فروختی به رابطه فیزیکی با ثنا، به دم دست بودن مریم، حتی به پول درسا و شاخ بودن نازنین... فروختی خیلی راحت و دیگه جایی واسه من نبود بین اینهمه آدم...
میدونم یه روز یه جایی میبینمت اونوقت همه این حرفارو تف میکنم تو صورتتو میرم

تو؟ گم شدی

میدونی راستش زندگیم رو هواست آینده م رو هواست منم رو هوام تو اما
رو زمینی
پس بعید نیست که دیگه بهت فکر نمیکنم بعید نیست که نمیبینمت

به حکمتش دل بسپار

خدایا منکه خبر ندارم چی برام مقدر کردی ولی میدونم حتما بهترین چیزه فقط تو راه اون بهترین چیز کمکم کن، کمکم کن که قوی باشم کمکم کن که ادامه بدم تو اون راهی که تو میخوای، برمیگردم سمتت و میدونم که تو ارامشمی میدونم که تو کمکم میکنی من حست میکنم من حست میکنم...

تموم شد

00:00 شد بالاخره
و الان دیگه شونزدهم نیست...

1:55

تولدت شد و دوساعته که هیچ خبری نیست نه از طرف من نه از طرف تو، خوبه خوبه :)

به وقت 00:00

از الان تا تولدت بیستو چهار ساعت مونده بیستو چهار ساعتی که نمیدونم قراره چجوری بگذره ولی میدونم انرژی زیادی ازم میبره اما حرف س رو باید با خودم مدام و مدام تکرار کنم، س میگفت تولدش فرصت خوبیه برای اینکه بفهمه از دستت داده واقعا
راست میگه
تو منو از دست دادی و حتی با تولدتم نمیتونی برم گردونی...