ویرگول

،

ویرگول

،

من فکر میکنم آدم هایی هستند که به کوتاهی ظاهر شدن ویرگول در جمله، می‌آیند و معنی زندگی را بهم میریزند!

نویسندگان

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

من از تصور نبودنت رو شونه ی تو گریه میکنم

دوست دارم تو این بارونی که نصفه شب میاد سرمو بذارم رو شونه ت‌و بگم دلم تنگته


همین

چیه این آدمیزاد؟

چه دنیای کوچیک و عجیبیه! فکر نمیکردم دوسال از پست یکی مونده به اخرم گذشته باشه فکر نمیکردم بازم دوسال از زندگیمو حروم کرده باشم منی که هربار با خودم عهد میبندم... عزیزم شش سال زمان کمی نیست نمیدونم حسم بهت چیه به تویی که تاحالا یه بارم لمست نکردم به تویی که تو ذهنم بوی عطری یه بوی عطر تند که اصلا دوست ندارم، به تویی که سرتا پا تفاوتی با من به تویی که یه نقطه نظر مشترکم نداریم، نمیدونم چرا دوستت دارم نمیدونم چرا هربار میبخشمت نمیدونم چجوری یادم میره که چه بلاها سرم اوردی، خاله جون میگفت هنوزم افسرده ای و پر از اشک شد چشمام، این افسردگی یادگار توعه یادگار ضربه وحشتناکی که بهم زدی، یادگار حماقت خودمه، نمیدونم عادتی برام یا عشق نمیدونم چی هستی کی هستی حس میکنم هنوزم نمیشناسمت هنوزم نمیدونم دقیقا کدوم حرفت راسته کدوم دروغ، نمیدونم زندگیم قراره چجوری پیش بره میدونم ولی که دیگه نیستی سه ماهه که رفتی و باورم نمیشه که تو این سه ماه جز وقتایی که پروفایلتو عوض میکنی یا دوسه باری که پیام دادی دیگه نیومدی تو ذهنم، چی شده؟ واقعا تو یه شیشه حبس شدی تو قلبم چیزی ازت دریافت نمیکنم چیزی بهت نمیدم فقط هستی فقط میدونم یه جایی از این کشور داری زندگی میکنی دیگه نه برنامه روزاتو میدونم نه هیچ چیز دیگه ای فقط میدونم هستی نفس میکشی... بی حس شدم و دلم تنگ نمیشه کمتر گریه میکنم بیشتر میخندم و کلا هیچی برام مهم نیست جز خودم، نمیدونم خوبم بدم یا چی ولی هرچه بادا باد

تو اگه بی من بهتری، ترجیح میدم بری

از همه چیت میزنی، از همه اصولت میگذری خودتو تا حد اون میاری پایین بعد بهت میگه من درحد تو نیستم بودن با تو اعتماد به نفسمو کم میکنه و بهت نمیرسم پس میرم چون اگه باشم حالم بده! قشنگه نه؟
همه دلخوشیت بین حال بدش اینه که براش با همه فرق داری بعد میاد مستقیم بهت میگه بعد از اینهمه سال شدی یکی مثل بقیه! همه دلخوشیتو میگیره اون کور سوی امیدتو نابود میکنه و همه چی اوار میشه رو سرت...
میره تنهات میذاره و هروقت دلش تنگ میشه میاد پیام میده صدات میکنه و ناله میکنه از وضع بدش! و اگه بگی رفتی بهت میگه نامرد من نرفتم!
تنهام گذاشتی وقتی که تو بدترین حال ممکن بودم رفتی وقتی تنها بودم یه شهر دوره دور بودم و هیچکسو نداشتم ارامشمو گرفتی وقتی دستامو باز کرده بودم که بغلم کنی، ولم کردی رفتی و من شدم نامرد قصه...
تنهام گذاشتی بی معرفت پشتمو خالی کردی تا حدی که زنگ بزنم به دوستمو گریه کنم رفتی چون خودخواه بودی چون فکر میکردی فقط تویی که حالت بده فقط تویی که ناراحتی فقط تویی که تنهایی...
ولی هیچوقت اصرار نمیکنم برای برگشتت، چون برام همه چی تموم شده، تو با همون حسای قشنگ تو یه شیشه تو قلبم حبس شدی، برگشتنت فقط حسای خوبمو خراب میکنه، فقط حالمو بد میکنه...نیا نذار اون تصویر خوبت خراب شه عزیزم...